هنوز برق چشماشو بخاطر دارم .
در را که باز کردم ، با هیجان خاصی گفت :
زود باش ، زود باش حاضر شو تا بریم .
پرسیدم : کجا ؟
گفت : میدون انقلاب !
پرسیدم : چـرا ؟
گفت : مردم ریختن تو خیابونا ، بساطیه !
پرسیدم : مگه چه خبره ؟
گفت : آقا رو ! دنیا را آب ببره ، رفیق مارو خواب میبره .
بابا ! می خوایم انقلاب کنیم !
وسط حرفش پریدم و پرسیدم : چه انقلابی ؟!
نگاه مات معنا داری بهم کرد و گفت :
یعنی چی ؟ مردم انقلاب می کنن تا چی بشه ؟ حکومت عوض بشه دیگه .
در را بروش بستم ! از پشت در فریاد زد :
دیونه چرا درو بستی ؟
بلند گفتم : هر وقت انقلاب فرهنگی کردید ، خبرم کن !
کلمات کلیدی: