سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هان! بدانید دانشی که در آن اندیشیدن نباشد، خیری ندارد . [امام علی علیه السلام]
مشکات

جلوه ای کرد رخش ، دید ملک عشق نداشت

عین آتـــــش شد از این غــــــــیرت و بر آدم زد

بخش اول - آفرینش  :

یکی بود  یکی نبود . غیر از خدا هیچ کس نبود  ، هیچ چیز نبود . و تنـها خدا بود ، و خدا تنها بود .

خدا آســـمان ها را آفرید . زمیـن و زمـان و سرزمین ها را آفرید . و خــدا تنها بود .

و خدا فرشتگان ، ستارگان ، جنبندگان ، و آفریدگان را آفرید . و باز خدا تنـــها بود .

تا یک روز خدا ، آدم - موجود خاکی - را آفرید . و خدا به خود تبریک و تهنیت گفت !

پدر ژپتو هم تنها بود !  تا یکروز یا یک شب ( چه فرق دارد ؟ ) او که  در اطاق خود ، که محل کارش نیز هست ، تنها نشسته بود . و به دور و بر خود نگاه می کرد . اطراف او پر بودند از وسایلی که او آنها را ساخته بود .

نگاه ژپتوی پیر به میز کارش و تکه جوب هایی که تازه تهیه کرده بود افتاد . برقی در چشمانش نمایان شد . در حالی که لبخندی بر لب داشت از جا برخاست و به سمت میز کارش رفت . و مشغول به کار شد

و پینوکیو - آدمک چوبیش - را آفرید ! و ژپتوی قصه ی ماخوشحال شد . ( ادامه دارد )

پینوکیو

 

 

 

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمود علیمرادیان 96/2/1:: 8:40 صبح     |     () نظر