انسانها همانند پسته اند !
دسته ای خنـــدانند : مقـربان
دسته ای نیمه بازند : مؤمنان
دسته ای کــــــورند : کافـران
کلمات کلیدی:
بخش هفتم - پدر و پسر :
صبح یکروز آفتابی ، پینوکیو در حالیکه پدر ژپتو او را بدرقه می کند ، آواز خوان و لی لی کنان به طرف مدرسه براه می افتد . در حالیکه روباه مکار و گربه نره ، او را که حالا یک پسر بچه ء واقعی شده است از دور با حسرت نگاه می کنند پایان
کلمات کلیدی:
ایشان گفتند :
هر روز که چشم می گشایی ، زندگی به تو سلام می کنه ! پس توام مودب باش و قبل از این که سرت را از روی بالش برداری ، زود جواب سلامش را بده .
باید بدونید که همه سلام ها به خدا بر می گرده ! خودش فرمود : " سلام قولا من رب رحیم " ، پس سلام به هر چیز و به هر کس ، سلام به اوست .
خب ، سر از بالش برداشتی و توی رختخوابت نشستی ، حالا حواس جمع باشه و بخاطر این موهبت خدا را شکر کن . قشنگ شکر کن !
این یکی از قوانین روشن در نظام عالمه که : لَئِنْ شَکرْتُمْ لَاَزیدَنَّکمْ : اگر شکر کنی ، زیادش می کنم . خب ، الْمُؤْمِنُ کَیِّسٌ : مومنم زیرکه دیگه ، کلاه سرش نمیره ! یعنی هر چی که بهش دادن خوب و قشنگ ازش استفاده می کنه .
پس شکر هر چیز , یعنی درست استفاده کردن از اون چیز .
بلند که شدی ، دعا را فراموش نکن . و از خدا بخواه تو را امروز در مسیری قرار بده که مرضی رضای خودش باشه . و چه چیز بالاتر از رضایت اوست ؟
کلمات کلیدی:
آ میرزا ملا محمود گفتند :
زندگی ، سخاوتمندانه ترین موهبتی ست که خداوند به انسان عطا فرموده است .
پس روزتان را با " سین و شین و دال آغا کنید ! "
کلمات کلیدی:
بخش ششم - شکم نهنگ :
فرشته مهربون به پینوکیو که باز به آدمک چوبی ای بدل شده ، راه دریا را نشان می دهد و می گوید : اگر پدر ژپتو ت : حقیقت را می خواهی باید به دریا بروی ، شاید او را بیآبی !
پینوکیو به همراه ژینا سوار قایقی می شود تا راه دریا را در پیش بگیرد . روباه مکار و گربه نره به سراغش می آیند و او را از این کار نهی می کنند .و خطرات انجام دادن آن را به اوگوشزد می کنند .
اما این بار پینوکیو به سخنان آنها توجهی نمی کند و راه دریا ی طوفانی را در پیش می گیرد : طلب کردن ، دریا بسیار بارانی و طوفانیست : سختی های طی طریق ، و قایق گاهی به چپ و گاهی به راست در تلاطم است و به پیش می رود . پینوکیو مرتب پدرش را صدا می کند . . .
ناگهان نهنگی سر بر میآورد و قایق را می بلعد. و پینوکیو رابه کام خودفرو میبرد : فنا شدن ، پینوگیو در تاریکی های شکم نهنگ ، نوری می بیند . و از پی نور می رود : راه هدایت یافتن .
خدای من این باور کردنی نیست ! او پدر ژپتو را می بیند که با فرشته مهربون سرکرم گفتگوست .
پینوکیو در حالی که اشک شوق می ریزد به طرف پدرش می دود و خود را در آغوش او می اندازد و با صدای بلند می گرید. و ژپتو در حالی که او را نوازش می کند ، لبخند می زند . فرشته ی مهربون و ژینا هم می خندند .
کلمات کلیدی: